هرسال نزدیک سالروز تولدم به این واقعه فکر میکنم...کوچکتر که بودم چشم به راه و منتظر تبریک دیگران و شایدم توقع از خانواده که اینکارو انکارو باید بکنند و اگر ان نمیشد که اکثرا انچه من در ذهنم بود نمیشد ناراحت میشدم و روزهای تولدم برایم تلخ بود به نوعی !!با اینکه توجه همه به من بود و همه کار برایم میکردند!!به سن جوانی که رسیدم و بی نیازی از دیگران را تمرین میکردم..حتی توقع یاداوری از طرف مادرم رانیز نداشتم هرچند ایشان هیچگاه فراموش نمیکنند...من 5 شنبه سحر به دنیا امدم که مصادف با روز 5 محرم بود..مادرم همیشه از طرز تولدم با خوشنودی صحبت میکند چون تا 6 ماه نمیدانست بار مرا تحمل میکند و بعد از 6 ماه هم 3 ماه خیلی به سرعت برایشان طی شده بود و بدون هیچ ناراحتی و مشکلی و همچنین لحظات تولد هرکس که برای مادرش سختیهای دارد برای بنده ،مادرم رنجی متحمل نشده بودند...کلا میگویند همه چیز تو ساده و بی دردسر بوده ...حتی مدرسه رفتن و ازدواج و دانشگاه رفتن و...همه مراحل گویا مثل ان وقت که نمیدانستم باردارم و به سادگی و بدون دغدغه بوده...حتی تهیه ی جهیزیه ام که پولی به ناگاه دست خانواده رسید ویا اولین سفر مشهد که برایم نذر کرده بودند اسباب و وسایلش طوری جور شده بود که هنوزم که هنوز است از ان به عنوان بهترین و خوشایندترین سفر مشهدشان یاد میکنند...از این بابت که بار سنگینی به دوش والدینم نبودم و سبب نگرانیشان نشدم ازفضل خداست و خوشنودم و خدا را سپاس میگویم و از او میخواهم تا اخر عمرم برای والدینم سبب خیر و برکت باشم نه وبال و نگرانی....سالهای پیش نزدیک تولدم متوجه شده بودم غیر از اینکه خدا نگاه رحمت عام به بندگان دارد در لحظه ی تولد نگاه خاص خاص به او کرده و او از عدم وجود یافته و شایسته ی انسان شدن شده...و فهمیدم چون برای خدا زمان وجود ندارد و این ما هستیم که در ظرف زمان میچرخیم...گویا هر سال در یک لحظه دوباره به همان نگاه خاص خاص خدا میرسیم...نگاه رحمت/نفخت فیه من روحی...اجازه ی انسان شدن...پا در گیتی گذاشتن...خلیفه شدن/و در لحظه ی تولد حواسم را جمع میکردم تا این نگاه رحمت ویژه که در این لحطه مخصوص من است را درک کنم و از خدا بهترینها را بخواهم....
اما امسال...در این روز از خدا مرگ میخواهم...مرگ ارادی...قطع وابستگیها را...از دنیا از اهالی ان...از خدا میخواهم کمکم کند در جمع کردن توشه و امادگی برای سفر اخرت...فراشی برای قبرم...چراغی برای روشناییش..دوستی که در وحشتها کنارم باشد و پادزهری که از گزند مارها و عقربهای ان خانه ی همیشگی نجاتم دهد...اب و غذایی برای ان منزلم میخواهم... قبل از ان مرگ حقیقی مرگ ارادی میخواهم
ازحضرت عیسی (ع) نقل شده است که فرمودند:
لن یلج ملکوت السموات من لم یول مرتین.
هیچ کس به ملکوت و حقیقت آسمانها دست نمی یابد مگر اینکه دوبار متولد شده باشد.
وقبل از تولد دوباره انسان باید بمیرد..میخواهم لحظه ی مرگ را درک کنم ...ان لحظه که همه ی کینه ها و حسادت ها به محبت و مهر تبدیل میشود ان عجب ها و غرورها به نیاز و التماس مبدل میگردد،ان بطالت گشتنها به فرصت خواستن تبدیل میشود..ان لحظه که گناهان جلوی چشم می اید و استغفار و نیاز به جبران تنها ارزوی انسان میشود..ان لحظه که ای کاش ای کاش ها زیاد میشود و نمیشود انها را کاشت تا ثمره دهند.
سالروز تولدم سال خمسی و حساب و کتاب مالیم هست ای کاش به حساب اعمالم نیز رسیدگی کنم...وصیتم را بنویسم...تا قبل از انکه دیر شود..
خدایا تولدی دوباره به همان اسانی که در روزهای اولین تولدم دادی به بنده عطا کن...تولدی که در ان سختی زیادی متحمل نشوم اخه انا عبدک الضعیف الذلیل...ارحم ضعف بدنی و رقـة جلدی...خدایا تو که توانایی بر همه کار و با وجود گناهان بسیارم این ساعات نگاه رحمتت شامل حالم هست رحمتی خاص که من لایق ان نیستم پس به بزرگانی که در این روزها همه ی توجهشان به توست به ابراهیم و اسماعیل در قربانگاه به موسی در طور و هارون در شهر...به عیسی در ملکوت و به محمد ص و علی ع در غدیر به حسین ع و خاندانش در کربلا و به مهدی در عرفات مرا ببخش و از سر تقصیراتم بگذر...خدایا شتر دیدی ندیدی!!خدایا از اول شروع میکنم غسل میکنم و از اول شهادتین میگویم..اشهدان لااله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و ان علی و اولاده المعصومین حجج الله و ان فاطمه حجه الله علی الحجج
یا ستار العیوب و یا غفارالذنوب اغفر ذنوبی کلها بحرمه محمد و اله...
ملاصدرا (ره) نظری دارد که ولادت انسان:عبارت است از پای گذاشتن آدمی در جهان مادی و اشتغال وی به حیات حیوانی که این ولادت را همه انسانها دارا بوده اند و قدر مشترک آنان را تشکیل می دهد ؛ ولی تولد دوم را عده ای خاص از انسان ها واجد می شوند، و آنها کسانی هستند که خود را به موت ارادی از توجه به زخارف دنیوی میرانده اند ، و بدین سان برای آنان حیات طیبه حاصل شده است.
خدایا ان خواهم که هیچ نخواهم
و ان خواهم که تنها تو را خواهم
مولانا:
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان سرزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حمله? دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک پر و سر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچ اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم که انا الیه راجعون